معنی چاق و چله

لغت نامه دهخدا

چاق و چله

چاق و چله. [ق ُ چ ِل ْ ل َ / ل ِ] (ص مرکب) (از اتباع) تنومند. فربه. فربی. سمین. || سالم. صحیح. تندرست. و رجوع به چاق و فربه و سمین شود.


چاق و چله کردن...

چاق و چله کردن.[ق ُ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) فربه کردن. پروار کردن. تنومند کردن. || معالجه کردن. مداوا کردن. شفا دادن. درمان کردن. سالم و تندرست کردن. خوب کردن. و رجوع به چاق کردن و فربه کردن شود.


چاق و چله شدن

چاق و چله شدن. [ق ُ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) فربه شدن. سمین شدن. پروار شدن. پرگوشت و پر چربی شدن. تنومند شدن. || شفا یافتن. معالجه شدن. تندرست شدن. بهبود یافتن. و رجوع به چاق شدن و فربه شدن شود.


چاق چاق

چاق چاق. (اِ صوت مرکب) چاقاچاق. تاق تاق. طراق طراق. صدایی که از خورد شدن و شکستن چیزی برخیزد:
بِسرِ شَد گاهیش نرم و گه درشت
زو برآرد چاقچاقی زیر مشت.
مولوی.


چله

چله. [چ ُل ْ ل َ] (اِ) به معنی آلت تناسل است که چر و چل و چورک و چول نیز گویند:
برافشاندم خدوآلود چله در شکاف او
چو پستان مادر اندر کام بچه ی خرد در چله.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).

چله. [چ ِل ْ ل َ / ل ِ] (اِ) چهل روز باشد که زن بنشیند از بعد زادن تا بدانگه که پاک شود، بدان چهل روز به گرمابه نشود و نماز نکند. گویند به چله در است. (فرهنگ اسدی). چهل روز ایام نفاس زن پس از زاییدن. (ناظم الاطباء):
برافشاندم خدوآلود چله در شکاف او
چو پستان مادر اندر کام بچه ی ْ خرد در چله.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
|| چهل روزی که درویشان در گوشه ای نشینند و روزه دارند و عبادت کنند. (برهان). چهل روزی که درویشان و مرتاضان برای ذکر و فکر و طاعت و عبادت خلوت گزینند. (انجمن آرا). ایام معهود که مرتاضان در آن خلوت گزینند و ریاضت کشند. (آنندراج). چهل روزی که مرتاضان و درویشان در گوشه ای نشسته روزه دارند و عبادت می کنند. (ناظم الاطباء). صوم الاربعین. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از دائرهالمعارف اسلام). مدت چهل روز که صوفیه در ریاضت گذرانند. عبادت خاص یا ریاضت و ترک حیوانی در مدت چهل روز مرصوفیان و مرتاضان را. چهل روزی که در آن مرتاضان و درویشان چله نشینند.چهل روز ترک حیوانی گفتن و دیگر ریاضات ورزیدن:
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه درین حرف ورق مال.
نظامی.
|| چهلم مرگ عزیزی، چون اربعین امام حسین (ع) چله ٔ امام. روز چهلم مرگ عزیزی که در آن روز عزاداری کنند و مراسم خاص به جای آرند. چهلمین روز مرگ کسی که در آن روز مجلسی برای طلب آمرزش او به پای دارند و اِطعام مساکین کنند و بازماندگان و منسوبان وی به سر خاک مرده روند. روزی که در آن چله ٔ مرگ عزیزی را گیرند. روزی که عزای چهلم مرده را منعقد سازند. || چهلمین روز عمر کودک، که در آن روز مراسم چل روزگی طفل را گیرند. روز چهلم تولد نوزاد. چهلم کودک نوزاده. چهل روز اول عمر نوزاد، که در چل روزگی طفل را شست و شوی داده، آب چله ریزند. روز چهلم ولادت طفل که در آن روز چله ٔ کودک را گیرند و آب چله ٔ طفل را ریزند. و رجوع به چهلم شود. || اربعین. (نصاب). مطلق اربعین، اعم از چهل روز یا چهل سال. مخفف چهله. چهل روز:
چله ای در خم برآر و چله ای اندر سبو
همچو می صافی شو آنگه در دل مینا نشین.
باقرکاشی (از آنندراج).
و رجوع به اربعین شود. || در تداول عامه، به قسمتی از فصل زمستان و تابستان اطلاق شود. مدتی معین از فصل زمستان و نیز تابستان. رجوع به ترکیبات این کلمه شود.
- چله ٔ بزرگ (... زمستان و... تابستان)، چهل روز از موسم زمستان که آغاز آن مطابق اول دی ماه، (هفتم دی ماه جلالی) و پایانش دهم بهمن ماه (شانزدهم دی ماه جلالی) است. و چهل روز از موسم تابستان که اول آن مطابق است با اول تیر ماه (پنجم تیرماه جلالی) و آخر آن دهم مرداد ماه (شانزدهم مرداد ماه جلالی) می باشد.
- چله ٔ تابستان؛ چهل روز اول فصل تابستان که در اصطلاح عامه، چله ٔ بزرگ نیز نامیده می شود، و گاه کنایه از گرمای سخت هم باشد؛ چله ٔ تابستون.
- چله ٔ زمستان، همان چله ٔ بزرگ است و گاه در تداول عامه، کنایه از سرمای سخت باشد. چله ٔ زمستون.
- چله ٔ کوچک (... زمستان،... تابستان)، در تداول عامه، بیست روز از فصل زمستان و بیست روز از فصل تابستان را شامل است، بدین ترتیب که بیست روزه ٔ زمستان، از دهم بهمن ماه (هفدهم بهمن ماه جلالی) شروع شود و آخر بهمن ماه (پنجم اسفند ماه جلالی) به آخر رسد، و بیست روزه ٔ تابستان، آغاز آن از دهم مرداد ماه (شانزدهم مرداد جلالی) و پایان آن آخر مرداد (ششم شهریور جلالی) باشد.

چله. [چ ِ ل َ] (اِخ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 21 هزارگزی جنوب باختری کرمانشاه و 2 هزارگزی قیماس واقع است. دشت و سردسیر است و 285 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ مرک. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش از طریق قیماس اتومبیل رو است. این آبادی در دو محل به چله علیا و چله سفلی مشهور است که سکنه ٔ چله علیا 205 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

چله. [چ ِل ْ ل َ / ل ِ] (اِ) ریسمانی باشد که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید و آن را ببافند و به انگشت پیچیده در جایی گذارند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تار جولایان که در مقابل پود است. (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی). چند رشته نخ از مجموعه ٔ نخ هایی که تارهای پارچه ٔ نخی یا ابریشمی را تشکیل دهد (در تداول جولاهگان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). || زه کمان را نیز گویند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چله ٔ کمان. وتر. جُلاهِق. (منتهی الارب). و رجوع به زه شود:
نرمی مکن که سختی ایام می کشی
از آهن است چله کمان کیاده را.
محسن تأثیر (از آنندراج).


چاق

چاق. (ترکی، ص) سمین. درشت. فربی. بسیار گوشت. مقابل لاغر. سطبر. (غیاث). فربه و کلفت از انسان و حیوان. (فرهنگ نظام). فربه. (ناظم الاطباء). || بمعنی صحت باشد. (برهان). صحیح و تندرست. (آنندراج). تندرست. (غیاث) (فرهنگ نظام). تندرست و سلامت. (ناظم الاطباء).
- دماغ کسی چاق بودن، در تداول عامه کنایه از درآمد کافی داشتن. دولتمند و صاحب ثروت بودن. از داشتن ثروت یا بسبب دیگر تردماغ و خوشحال و بانشاط بودن، چنانکه گویند: دماغش چاق است:
ز بوی خامه ٔ نرگس دماغ من چاق است
شکفتن دل من هم چو گل به اوراق است.
ملاطغرا (از آنندراج).
و به معانی بالا با فعل شدن نیز مصطلح است و گویند: دماغش چاق شد؛ تازگی ها دماغش چاق شده و غیره:
شود ز حاصل خود هر کسی دماغش چاق
که هست شربت خشخاش باغبان زنجیر.
(از آنندراج).
- دماغ چاقی کردن، در اصطلاح عامه بمعنی احوالپرسی کردن است.
- زیر چاق بودن یا زیر چاق نبودن، در اصطلاح عوام بمعنی ماهر بودن و مسلط بودن یا نبودن و متمایل بودن یا تمایل نداشتن به انجام کاری یا امری است. و رجوع به فربه و تندرست شود.
|| تر و تازه. (آنندراج). (فرهنگ نظام). تازه. (غیاث). || قوی. (غیاث). توانا. (ناظم الاطباء). || نغز، در ترکی. (فرهنگ نظام). || چست. (غیاث). || خوش. (ناظم الاطباء). || اندک، در ترکی. (فرهنگ نظام). || (اِ) بمعنی زمان هم هست، چنانکه گویند در چاق آدم یعنی در زمان آدم و بعضی گویند به این معنی ترکی است. (برهان) (آنندراج). در ترکی بمعنی وقت. (فرهنگ نظام). هنگام و وقت، مأخوذ از ترکی. (ناظم الاطباء). || آواز رحم، در ترکی. (فرهنگ نظام). || امر به گزیدن و نیش زدن و چغلی کردن است، در ترکی. (فرهنگ نظام).

فارسی به انگلیسی

چاق‌ و چله‌

Chubby, Plump, Rotund, Round, Sleek

حل جدول

چاق و چله

فربه و تندرست

فربه، تندرست


چاق و چله گشتن

پروار شدن


چاق و چله شدن

پروار شدن

فرهنگ معین

چاق

(ص.) فربه، تنومند، تندرست، سالم، (اِ.) صحت، سلامت.، دماغش ~ است الف - سالم و تندرست است. ب - کار و بارش خوب است.، ~ُ چله چاق و فربه. [خوانش: [تر.]]

گویش مازندرانی

چله

چهل روز اول زمستان – چله ی بزرگ – چهل روز بعد از آن را چله می گویند.

معادل ابجد

چاق و چله

148

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری